سفری «جانانه»
تاریخ انتشار: ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۵۹۴۳۹۹
مرتضی برای اعزام به سوریه بارها ثبت نام کرد اما با توجه به مشابهت نام فامیلی، اسم مجید برای اعزام اعلام می شد. در یکی از روزها مجید به مزاح به مرتضی گفت: تو لیاقت رفتن به سوریه را نداری. مرتضی در پاسخ به برادر گفت: «من هم می روم اما جانانه می روم».
خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ فاطمه بصیری پور- دشمنان اسلام از هر فرصتی به بهانه های مختلف قصد ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی و مقدسات آن دارند و با این هدف از هیچ کوششی فروگذار نیستند از حمله به حرم حضرت زینب(س) گرفته تا بمب گذاری در حرم حضرت معصومه(س).
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شهیدان مدافع حرم، شهدای آسمانی هستند که برای رضای خدا و دفاع از حرم اهل بیت(ع) به پا خاسته و برای شرافت دینی و مذهبی با قلبی مالامال از عشق به شهیدان کربلا و خاندان نبوت راه عشق و سوریه را در پیش گرفتند.
شهید «مرتضی بصیری پور» تنها شهید مدافع حرم خراسان جنوبی هم از این خطه کویری پاسخ ندای «هل من ناصر ینصرنی» سالار شهدا امام حسین(ع) را در مجاورت حرم حضرت زینب(س) با نثار جان خود لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست.
دوم اردیبهشت ماه سالروز تولد تنها شهید مدافع حرم استان است و این مهم بهانه ای برای گپ و گفت دوستانه ای با والدین شهید شد.
با یادآوری خاطرات فرزند شهیدش اشک از دیدگانش جاری میشود. درحالیکه اشک چشمانش را با انگشتانش پاک میکند به فکر فرو میرود. گویا در خلوت خود با فرزند شهیدش مراوده ای دارد. آه از نهادش برمیخیزد با گوشه روسری اشک از دیدگان پاک کرده و گریزی به زمان بارداریاش میزند و میگوید: در سن 15 سالگی شهید را باردار بودم در ماههای پنجم و ششم بارداری در یکی از شبها در خواب دیدم سه سید بزرگوار به منزل ما آمده اند. در آن زمان در روستا برق نبود به همین دلیل تلویزیون هم نداشتیم اما از آنجا که تصویر امام راحل را در دست اهالی روستا دیده بودم ایشان را شناختم. در عالم خواب از ار امام راحل هویت دو سید بزرگوار را پرسیدم اما دقیق به خاطر ندارم گفتند یکی سید و سالار شهدا و دیگری پیامبر(ص) یا حضرت علی (ع) هستند. این سه بزرگوار وارد منزل ما شده و در مجاورت دار قالی که کنار پنجره بود ایستاده بودند و به من نگاه میکردند. از خوشحالی و هیجان از خواب بیدار شده و صبح همان روز خوابم را برای مادر همسرم بازگو کردم. ایشان گفتند خواب خود را برای کسی تعریف نکن به احتمال قوی فرزندت پسر خواهد بود و این خواب به واقعیت بدل شد و اولین فرزندم پسر بود که در راه ائمه و محافظت از حرم حضرت زینب(س) جان خود را نثار کرد.
مادر شهید گریزی به جنبوجوش فراوان شهید در خردسالی تا مهربانی و پشتکارش در جوانی میزند و میگوید: شهید مرتضی بصیریپور در ۲ اردیبهشت ۱۳۶۵ در روستای اسلامآباد متولد شد و از آنجاییکه سن من برای محضری کردن عقد دائم کوچیکتر بود شناسنامه شهید را مدتی دیرتر از زمان تولد او گرفتیم چراکه ابتدا باید عقد خود را محضری و سپس شناسنامه برای فرزندم میگرفتیم و بهاینترتیب زمانیکه سن من به ۱۶ سال رسید شناسنامهی پسرم را با مدتی تأخیر گرفتیم.
درحالیکه به فکر فرورفته است میگوید: شهید در شب ولادت امام حسین(ع) به دنیا آمد و در همان شب هم در کنار قبر خواهر ایشان به آقا و سالار شهیدش پیوست.
زهرا محمودی در کنار پدر شهید با ورق زدن آلبوم خانوادگی به تجدید خاطرات می پردازد و اشارهای به نامگذاری شهید به نام مرتضی توسط پدر و جد پدریاش میزند و میگوید: دوران کودکی شهید در روستا سپری شد و بعد از استخدام پدر شهید در نیروی انتظامی از روستا به شهر مهاجرت کردیم و مرتضی تا پایان کلاس سوم ابتدایی را در مدارس سلمان فارسی در خیابان موسیبنجعفر، مدرسه ای در انتهای کارگران و مدرسه تلاش تحصیل کرد و پساز آن با توجه به انتقالی پدر شهید، به زاهدان نقل مکان کردیم.
وی با بیان اینکه فرزند دوم ما هم پسری به نام مجید است و 14 ماه از مرتضی کوچکتر است، ادامه می دهد: مرتضی و مجید مانند دو قلو هر جا و مکان با هم بودند و لحظه ای از یکدیگر جدا نمی شدند در درس، انتخاب دانشگاه، سربازی و... نیز از هم سوا نبودند.
به گفته وی مرتضی تا مقطع فوق دیپلم را در زاهدان سپری کرد و در همه مراسمات مذهبی، اعیاد و ... با دو برادرش حضور فعال داشت. او به همراه مجید برادر کوچکترش برای سربازی اقدام کرد و هر دو با هم در برای ادامه تحصیل در دانشگاه آزاد شرکت کردند.
او با بیان اینکه شهید ابایی از کار کردن نداشت، می گوید: شهید در کنار تحصیل برای کمک به معیشت خانواده به مشاغلی مانند صافکاری، رنگ آمیزی و نقاشی خودرو در زاهدان و کار در جایگاه سوخت در بیرجند مشغول بود.
بعد از اتمام مأموریت پدر شهید در زاهدان، خانواده در سال 1388 به زادگاه خود به بیرجند باز می گردند. پس از گذشت چند سال، شهید بصیری پور در 15 تیرماه سال 1391 مصادف با نیمه شعبان دختر مومن و متعدی را به عقد خود در آورده و 4 ماه پس از آن ازدواج می کند و حاصل این ازدواج پسری به نام «طاها» است.
پس از آمدن به بیرجند در جایگاه سوخت در خیابان مدرس مشغول به کار می شود اما با وجود حقوق مکفی پس از مدتی از جایگاه سوخت استعفا داده و به استخدام نیروی هوافضای سپاه در آید. در این بین بارها متقاضی شرکت در سوریه بود اما بنا به گفته پدر شهید هر بار اسم برادر کوچکترش برای اعزام اعلام می شد بالاخره پس از بارها تقاضا در اسفندماه 1396 خود را به مدافعان حرم در پایگاه هوایی تیفور در استان حمص سوریه رساند و به انجام مأموریت پرداخت و سرانجام در حمله موشکی هواپیماهای اسرائیلی به پایگاه در بامداد 20 فروردین 1397 به همراه 6 تن از هم رزمانش به شهادت رسید.
مادر شهید در ادامه با بیان اینکه مرتضی در کلام و گفتارش بارها آمادگی خود را برای شهادت اعلام کرده بود، می افزاید: هر بار به منزل زنگ می زد و با من کار داشت می گفت مادر شهید را صدا بزنید و من از این لحن او دلگیر می شدم و از آنجا که مجید فرزند دوم ما در سوریه و در مأموریت بود می گفتم اینگونه سخن نگو چرا که برادرت در مأموریت است و هر بار این گونه صحبت می کنی باعث دلنگرانی ما می شوی که شهید با خنده در پاسخ به مادر می گفت نگران نباشید مجید سالم برمی گردد من شهید می شوم.پ و تو باید به شهادت من افتخار کنی.
اشک از چشمان مادر شهید قطع نمیشود؛ گویا با یادآوری خاطرات فرزندش به گذشته ها سفر کرده است. مادر توان ادامه صحبت ندارد. پدر شهید نیز در حالی که بغض در گلو دارد عنان سخن در دست می گیرد و می گوید: چند سال پیش زمانی که در زاهدان بودیم مرتضی، مجید و گاهی همراه برادر کوچکترشان مجتبی با یکدیگر در مراسم مذهبی و اعیاد شرکت می کردند.
معجزه زنده ماندن
او به بیان خاطره ای می پردازد و می گوید: شب بود من در فرودگاه محل کارم بودم و خبر بمباران مسجد حضرت علی (ع) زاهدان به گوشم رسید از آنجا اکثر بیرجندی ها و فرزاندان من هم برای اقامه نماز به این مسجد می رفتند نگران شده و به سمت مسجد حرکت کردم در دل فقط دعا می کردم هرچند با شناختی که از پسرانم داشتم مطمئن بودم برای نماز به این مسجد رفته اند.
وقتی به مسجد رسیدم در بین زخمی و شهدا به دنبال فرزندانم بودم که با یکی از دوستان پسرم برخورد کردم از او سراغ مرتضی و مجید را گرفتم که در پاسخ به من گفت اندکی قبل از شروع نماز برای اقامه نماز و مراسم نیمه شعبان به مسجد الغدیر رفتند.
به راستی چه رازی در این کار نهفته است آیا چیزی غیر از این که خداوند می خواست شهید بصیری پور را در مجاورت خواهر سالار شهدا حضرت زینب(س) در آغوش بگیرد.
گروههای جهادی
مادر شهید بصیری پور با اشاره به پیشتازی شهید برای حضور در مراسم معنوی، کمک های مؤمنانه و ... در حد توان می گوید: وقتی در زاهدان بودیم در یکی از روزها اطلاع دادند که گروه جهادی از خارج استان برای ساخت مسجد به روستای اسلام آباد آمده است و اگر می توانید همراه خانواده برای کمک، پخت و پز به روستا بیایید. پس از برنامه ریزی به همراه خانواده به روستا آمدیم و مرتضی و مجید در ساخت حسینیه به کمک نیروهای جهادی رفتند و از هیچ کاری اعم از جوشکاری و... فرو گذار نکردند و پس از احداث این مکان مقدس بارها فرزند دوم ما، مجید به مناسبت های ملی و مذهبی، در این مسجد مداحی می کرد و مرتضی به سینه زنی می پرداخت.
مزاح برادرانه
مادر شهید بصیری پور در ادامه گریزی به بیان خاطره ای از دو پسرش مرتضی و مجید می زند و می گوید: مرتضی برای اعزام به سوریه بارها ثبت نام کرد اما با توجه به مشابهت نام فامیلی، اسم مجید برای اعزام اعلام می شد. در یکی از روزها مجید رو به مرتضی کرده و به مزاح گفت تو لیاقت رفتن به سوریه را نداری برای همین اسم من اعلام می شود و مرتضی در پاسخ به برادر گفت: «من هم می روم اما جانانه می روم» و جانانه هم رفت و دیگر بازنگشت.
خرید 6 دست استکان
مادر شهید در خاطراتش با فرزند شهید گم شده و به فکر فرو می رود و هرزگاهی بغض کرده و اشک از دیده می زداید. اشارهای به خرید استکان توسط مرتضی می کند و می گوید: شکستن ظرف و ظروف و استکان در خانواده های پرجمعیت امری طبیعی است و در خانه ماهم مستثنی نبود. از هر دست استکان فقط یک یا دو عدد مانده بود. در یکی از روزها مرتضی به منزل ما آمد و در دستش 5 تا 6 دست استکان بود وقتی علت خرید این تعداد استکان را پرسیدم در پاسخ به من گفت لازم می شود وقتی شهید شوم افراد زیادی به منزل شما می آیند و خوب است که استکان ها همه یک نوع باشد. به این قسمت از خاطره که می رسد دیگر توان از دست می دهد و بار دیگر با ریختن اشک در خاطرات خود غرق می شود.
پدر شهید که توان اشک های همسرش را ندارد به کمک او آمده و در ادامه بیان خاطرات می گوید: وقتی مرتضی به سوریه اعزام شد قرار مأموریت حدود 40 تا 45 روز بود اما پس از 20 روز با منزل تماس گرفت و گفت فردا به بیرجند می آید وقتی علت کوتاه شدن مأموریت را پرسیدم پاسخی نداد و فقط گفت من فردا می آیم و فردا آمد اما فقط پیکر شهید را آوردند گویا پس از تماس تلفنی هواپیماهای دشمن محل پایگاه نیروها را شناسایی کرده و مورد اصابت قرار دادند و بنا به گفته همرزمانش بعد از اصابت خمپاره هر کس به طرفی می رود و از مرتضی فراموش می کنند وقتی اوضاع کمی آرام می شود به یاد مرتضی و دیگران افتاده و برای کمک وارد پایگاه شده که متوجه می شوند مرتضی با وجود اصابت گلوله به شکم و پاها، خود را به سمت قبله چرخانده و اشهد را زمزمه می کند و پس از آن خداوند مرتضی به همراه 6 تن از همرزمانش را در آغوش می گیرد.
به این ترتیب شهید مرتضی بصیری پور در حمله موشکی هواپیماهای اسرائیل به پایگاه تیفور در بامداد 20 فروردین سال 1397 به همراه 6 تن از همرزمانش به شهادت رسید و پیکر شهید به عنوان اولین شهید مدافع حرم خراسان جنوبی در روز چهارشنبه 22 فروردین 1397 مصادف با شهادت حضرت موسی بن جعفر(ع) بر دوش امت حزب الله در شهرستان بیرجند تشییع و در قطعه 2 مزار شهدا به خاک سپرده شد. روحش گرامی و راهشان مستدام.
پایان پیام/706
منبع: شبستان
کلیدواژه: زند و می گوید یکی از روزها شهید بصیری پور بصیری پور مرتضی و مجید حضرت زینب س برای اعزام مدافع حرم مادر شهید پدر شهید حرم حضرت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۹۴۳۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روایتی از شهادت مرتضی مطهری، معلمی برای انقلاب اسلامی ایران
۴۵ سال از شهادت استاد مرتضی مطهری میگذرد، ترور شهید مطهری دومین ترور سیاسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود، از فروردین ۱۳۵۸ یعنی کمتر از دوماه پس از پیروزی انقلاب، موج ترورها علیه شخصیتهای روحانی و نظامی انقلاب آغاز شد. اتفاقی که البته امروز به شکلی دیگر و توسط دشمنان جمهوری اسلامی ایران همچنان ادامه دارد.
ساعت حدود ۷ شب بود که تیم سه نفره ترور، شامل بصیری، نیکنام و وفا قاضیزاده مقابل منزل شهید مطهری در خیابان دولت تهران توقف میکنند.
نقشه اولیه ترور او در همان منطقه بود، اما هوشیاری راننده آیتالله مطهری و وضعیت بد منطقه از نظر ترور، مانع کار تروریستها میشود.
آنها خودروی استاد مطهری را تعقیب میکنند. احتمالا راننده خیابان شریعتی را به سمت پل سیدخندان کنونی آمده و بعد از عبور از خیابان سهروردی به میدان هفت تیر رسیده و با گذر از خیابان مفتح به سمت میدان کنونی سپاه رفته بود. بعد از آن هم وارد خیابان فخرآباد شده تا به منزل مرحوم یدالله سحابی برسد.
جلسه آن شب برخلاف آنچه تصور میشود جلسه شورای انقلاب نبود، بلکه جلسه موسسه متاع (مکتب تربیتی ـ. اجتماعی علمی) بود که در سال ۱۳۳۷ تاسیس شده بود و به مسائل اجتماعی میپرداخت، اما به دلایل امنیتی هیچ سندی از خود ثبت نکرده بود.
خودرو تروریستها در ضلع مقابل خیابان پارک شده بود. قاتل (محمدعلی بصیری) هم پشت دیوار منزل سحابی کمین کرده و منتظر استاد مطهری بود. ظاهرا نفر دیگری (حمید نیکنام) هم سر کوچه کشیک میداده است.
تروریستها چراغی که ساکنان محل در پارک امینالدوله ـ. محل فعلی خانه مداحان ـ. برای روشنایی و امنیت محله گذاشته بودند را خاموش کرده بودند و با استفاده از تاریکی شب موفق به چنین کاری شدند.
ساعت حدود ۲۲:۴۰ شب جلسه تمام میشود و استاد مطهری عزم منزل میکند. ظاهرا قرار بر این میشود که با خودروی آقای ترخانی به شمیران ـ. منزل شخصی خود ـ. برود.خودرو ترخانی سرکوچه پارک شده بود. یدالله و عزتالله سحابی چند قدمی استاد مطهری را بدرقه میکنند تا این که آقای مطهری به سر کوچه میرسد.
ظاهرا در این هنگام است که قاتل اصلی به استاد مطهری نزدیک میشود و او را به نام صدا میکند و پس از برگشتن آیت الله مطهری گلولهای به زیر گوش او شلیک میکند که از ابروی چپش خارج میشود.
قاتل پس از این اقدام، ظاهرا از طریق یک کوچه فرار میکند و خود را به اتومبیل پیکان استیشنشان میرساند و با دو نفر دیگر به سمت شرق تهران فرار میکنند.
گروه فرقان خود را یک گروه مسلمان متکی بر اصل توحید میدانست و اهداف خود را بر اساس تفسیر قرآن مشخص میکرد. این گروه معتقد بود تفسیر قرآن کریم تنها کار امامان است و هر کسی جز امامان معصوم دست به تفسیر قرآن بزند، کارش خلاف اسلام است.
استاد مطهری در جریان انقلاب از تفکرات و ایدهها و دستورات حضرت امام تبعیت میکردند و همواره در پی اجرای فرامین حضرت امام در مورد نهضت بودند. در این مورد آیت الله طاهری خرم آبادی میگوید؛ اگر چه دار التبلیغ کارش را بعد از تبعید، شروع کرد، اما آن رونقی که باید میگرفت پیدا نکرد و آخرش هم به جایی نرسید؛ چون مهر تایید امام به مسئله دار التبلیغ زده نشد و این موسسه از این مطلب انتزاع میشد که یک حرکتی است در مقابل امام و نهضت امام مخصوصا این که مقدمات آن مصادف بود با مخالفت امام و همان زمانی که امام تبعید شدند.
اینها یکسری مسائلی را تداعی میکرد که اینجا یک مرکزی است در برابر نهضت و در برابر امام. چند سال بعد که به مرحوم استاد مطهری اصرار کرده بودند که یک درس در آنجا برقرار کند. ایشان با مشورت امام اجازه او به آنجا رفت؛ و الا همین طوری خودش برای تدریس به دار التبلیغ نرفت، یعنی با این که مسئله آن شدت وحدت خودش را از دست داده بود و جنبه عادی پیدا کرده بود و یک موسسهای شده بود برای تربیت مبلغ ولی باز شهید مطهری در برابر اصرار آنها به تنهایی تصمیم نگرفته بود.
همچنین شهید مطهری حلقه وصل و رابط امام با انقلابیون و مردم بود. در این مورد مرحوم حجت الاسلام موحدی ساوجی میگویند:در تهران آیت الله مطهری و چند نفر با امام مع الواسطه در ارتباط بودند و آنها بودند که پیغامها را به کل افراد انقلابی در سطح تهران میرساندند پیامها معمولا در قم گرفته میشد، اما یک سالی را که ترکیه بودند ارتباطی با خارج نداشتند. ولی در زمانی که در عراق بودند با پیروزی انقلاب و لو با واسطه ارتباط برقرار میکردند افراد میرفتند و پیامها را شفاهی از امام میگرفتند و میآمدند و عمل میکردند و یا به وسیله مکاتبه و نامه ارتباط انجام میشد، اما در واقع این ارتباط وجود داشت.
بدون تشبیه بگویم دوران تبعید امام از ترکیه به عراق تا سال ۵۷ و بازگشت امام به ایران تقریبا غیبت صغرای ولی عصر (روحی نه الفداء) بود که ملت ایران در میان خودشان امام را نداشتند، اما کسانی که نایب امام بودند وکیل و رابط بین امام و مردم بودند هر چند که این وکالت و نیابت نبود امام مردم میدانستند و میشناختند که اینها افراد مورد اعتماد امام هستند و از این طریق رهنمودها و پیامها را میگرفتند و عمل میکردند.
استاد مطهری در تمام میدان مبارزه حضور فعال و جدی فعال داشته است. از پخش اطلاعیهها تا شرکت در قیامها صحنه گردان میدان بود. استاد ابتدا در پخش اطلاعیهها تا شرکت در قیام سال ۴۲ نقش فعال داشتند. بارها از سوی عمال رژیم شاه بازداشت شده و زندانی شده بودند. اختلافات بین روحانیون را از بین میبرد و مانع انفکاک در صفوف مبارزه میشد. استاد در جذب نسل جوان و روشنفکر به خصوص بعد از راه انداختن حسینه ارشاد نقش فوق العادهای ایفا کردند. جذب نسل جوان نه تنها در دوران قبل از پیروزی انقلاب موثر واقع شد بلکه بعد از دوران پیروزی و جنگ برای کشور و انقلاب موثر واقع شد.
از نگاه شهید مطهری، بزرگترین ضربهای که بر پیکر اسلام وارد شد از روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک گردید؛ و طرد دین از سیاست به معنای جدا کردن یکی از اعضای پیکر اسلام بود. با این حال در جهان تشیع، تفسیر «اولی الامر» متفاوت با برداشت اهل سنت است و هدف امثال سید جمال نیز مسلماً این نبوده است تا با ندای همبستگی دین و سیاست به استبداد سیاسی قداست دینی دهند، بلکه هدف، بیداری مسلمانان در دخالت در سرنوشت سیاسی و وابسته ساختن به دین بوده است.
شهید مطهری در بحث امامت و رهبری با ظرافت خاصی جدایی دین از سیاست را به منزلهی جدایی روحانیت از سیاست و حکومت به شمار آورده و معتقد است، بزرگترین آرزوی دوستداران ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد:
نسبت این دو با هم نسبت روح و بدن است. این روح و بدن، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفهی پوست، حفظ مغز است. پوست از مغز نیرو میگیرد و برای حفظ مغز است.
اهتمام اسلام بر امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی، برای حفظ مواریث معنوی، یعنی توحید و معارف وحی و اخلاق و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است.
شهید مطهری از مهمترین نیروهای انقلاب اسلامی بود و شاید مهمترین تعریف از این شهید بزرگوار را امام خمینتی (ره) بیان کردند.
خدمتی که مرحوم مطهری به نسل جوان و دیگران کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی استثنا، همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم: «بی استثنا آثارش خوب است». ایشان بی استثنا آثارش خوب است؛ انسان ساز است؛ برای کشور خدمت کرده است. در آن حال خفقان، خدمتهای بزرگ کرده است این مرد عالی قدر